1077) سوره حجرات (49)، آیه 12 (21. تدبر. 4- غیبت.2)
تبصره: آیا غیبت غیرمسلمانها بدون اشکال است؟ (تفکیک دو معنای حکم مولوی)
بیان شد که از نظر بسیاری از فقها و مفسران غیبت انسان کافر حرمت شرعی ندارد. در اینجا باید روی کلمه «شرعی» درنگی داشت. ما دو گونه حرمت داریم: یکی حرمت اخلاقی، که عقل بتنهایی آن را تشخیص میدهد؛ که در این زمینه اگر دستوری از جانب دین برسد حکم ارشادی میباشد؛ و دیگری حرمت شرعی، که عقل به اصل آن ویا به حدود و ثغور دسترسی ندارد و از این رو نیازمند تعیین تکلیف از جانب شریعت است؛ که به آن حکم مولوی ویا حکم تعبدی هم میگویند. (توضیح بیشتر این دو در تدبرهای 12 و 13 گذشت). مروری بر تدبرهای 16 تا 19 و احادیثی که در هریک مورد استفاده قرار گرفت (و نیز در ادامه تدبر 25 و احادیث 71 تا 83) نشان میدهد که ظاهرا حدود و ثغور غیبت همچون مساله تجسس نیست که صرفا با یک حکم ارشادی مواجه باشیم.
اما نکته قابل توجه این است که حکم مولوی دست کم در دو معنای متفاوت به کار میرود که بیتوجهی به این دو کاربرد موجب خلط بحثهایی میشود؛
گاهی وقتی میگوییم یک حکم مولوی و حکم دیگر ارشادی است، مشخصا توضیحات فوق مد نظر است؛ یعنی اینکه عقل بتنهایی راهی به کشف آن دارد یا خیر.
اما گاهی این دو تعبیر در زبان فقها و متکلمان از حیث مجازاتی که بر عمل مترتب میشود مد نظر است؛ یعنی وقتی میگویند حکم مولوی، مقصودشان جایی است که مخالفت با آن مشخصا مصداق مخالفت با امر مولاست که مجازات مخالفت کردن دارد (اصطلاحا عذاب اخروی در پی دارد)؛ و در این فضا، حکم ارشادی مولا، یعنی حکمی که مولا صرفا به خاطر خود مخاطب مطرح کرده و میخواهد وی را متوجه برخی از مناقع یا ضررهای انجام آن کار بکند؛ و اگر شخصی آن حکم را عمل نکرد، معنای مخالفت با حکم مولا برداشت نمیشود بلکه ضرر دیدن خود شخص مد نظر است (عذاب اخروی در پی ندارد). این فقط در قوانین الهی نیست بلکه در دستورات بشری نیز میتوان این دو را تفکیک کرد. مثلا قوانین مربوط به رانندگی از جنس حکم مولوی میباشد؛ مثلا عبور از چراغ قرمز، از اموری است که تخلف از آن جریمه دارد ولو که در وضعیت خلوت باشد و مزاحمتی برای کسی نداشته باشد (صرف مخالفت کردن تنبیه دارد). اما دستورات پزشک، از جنس حکم ارشادی است؛ یعنی اگر کسی از عمل به نسخه پزشک تخلف کرد صرفا به ضرر خودش کاری کرده است و این تخلفش از حیث مخالفت با پزشک هیچ اهمیتی ندارد.
با این توضیح اکنون وقتی گفته میشود فلان مساله حرمت شرعی ندارد؛ معنایش این نیست که لزوما انجام آن به لحاظ اخلاقی هم روا باشد؛ یعنی ممکن است ممنوعیت اخلاقی داشته باشد (یعنی عقل انسان به بد بودن آن حکم کند)، اما انجامش مجازات اخروی نداشته باشد؛ بلکه فقط آثار سویی در دنیا به همراه داشته باشد، که البته به خاطر آن آثار سوء عقل حکم میکند که انسان از آن اجتناب کند (شبیه مخالفت با دستور پزشک، که مجازات اخروی ندارد، اما کار خوبی نیست).
با این بیان معلوم میشود که وقتی در برخی از موارد بیان میشود که غیبت (یا هر مطلب دیگری)، حکم مولوی و حرمت شرعی ندارد، معنایش این نیست که انجام آن کاملا بلااشکال است؛ بلکه چهبسا با اینکه انجام آن شرعا حرام نیست (مجازات اخروی ندارد) اما عقل انجام آن را ناروا بشمرد؛ شبیه تخطی کردن از دستور پزشک، که شرعا حرام نیست؛ اما عقل آن را ناروا میشمرد.
با این توضیح معلوم میشود اینکه بسیاری از فقها و مفسران بیان کردهاند که «غیبت انسان کافر» حرمت شرعی ندارد؛ لزوما به معنای این نیست که عقلا هم بلااشکال است؛ بلکه اگر فلسفه حرمت غیبت را که در تدبر 16 بیان شد یکبار دیگر مرور کنیم (غیبت موجب میشود پیوندهای اجتماعی بین مردم سست شود و کسی به کسی اعتماد نکند) ویا به ریشههایی که موجب اقدام به آن میشود (عجز از مواجهه مستقیم، حسد و ...) آنگاه عقل حکم میکند که اگر انسان در یک جامعهای زندگی میکند که برخی از آنها مسلمان نیستند هم در اکثریت موارد (غیر از استثنائاتی که عقل در هر جایی آنها را مجاز میشمرد مثل شهادت در دادگاه) از غیبت کردن آنها اجتناب کند.
23) «وَ لا یغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیتاً»
غیبت کردن به خوردن گوشت برادر مرده تشبیه شده است. آوردن کلمه «مرده» چه نکتهای دارد و چرا صرفا نفرمود: خوردن گوشت برادر؟
الف. همان طور که مرده قدرت دفاع از خویش را ندارد، کسی هم که غایب است قدرت دفاع از خویش را ندارد (مجمع البیان، ج9، ص206؛[1] التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج10، ص196[2]؛ المیزان، ج18، ص324[3]).
ب. کسی که بمیرد غالبا گوشت بدنش بسرعت فاسد و بسیار بدبو و منزجرکننده میگردد. چهبسا آوردن این تعبیر علاوه بر نکته فوق، میخواهد نشان دهد که باطن عمل غیبت چه اندازه منزجرکننده است؛ که اگر غیبتکننده اندک توجهی به باطن عملی که دارد انجام میدهد پیدا کند حتما منصرف میشود.
ج. ...[4]
24) «وَ لا یغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیتاً فَکَرِهْتُمُوهُ»
بعد از تشبیه غیبت کردن به خوردن گوشت برادر مرده، فرمود: «پس آن را ناپسند میدارید». مقصود از این عبارت چیست؟
الف. همان طور که از خوردن گوشت برادر مردهتان بدتان مییابد همان طور هم از اینکه او را به بدی یاد کنید خودداری کنید (مجاهد، به نقل از مجمع البیان، ج9، ص206[5])
ب. همان طور که اگر او بمیرد از خوردن گوشتش اجتناب میکنید الان که زنده است هم از غیبتش اجتناب کنید (حسن، به نقل از مجمع البیان، ج9، ص206[6]).
ج. امری که نفرت از آن به اقتضای طبیعت هرکس معلوم میشود را مثال قرار داد تا ضرورت اجتناب از امری را که نفرت از آن به اقتضای عقل معلوم میشود را آشکار کند (قتاده، به نقل از مجمع البیان، ج9، ص206[7])
د. ...
تبصره
چنانکه در اختلاف قراءات بیان شد این کلمه به صورت «فَکُرِّهْتُمُوهُ» (آن را برای شما مبغوض و ناپسند قرار داد) هم قرائت شده است؛ که در این صورت با معنای «ج» سازگارتر است ( معانى القرآن، ج3، ص: 73
أکرمکم فکأنه قال: لتعارفوا أن الکریم المتقى «1»، و لو کان «2» کذلک لکانت: لتعرفوا أن أکرمکم، و جاز: لتعارفوا لیعرّف بعضکم بعضا أن أکرمکم عند اللّه أتقاکم.
و قوله: وَ لا تَجَسَّسُوا (12).
القراء مجتمعون على الجیم؛ نزلت خاصة «3» فى «4» سلمان، و کانوا نالوا منه «5».
و قوله: فَکَرِهْتُمُوهُ: قال لهم النبی صلّى اللّه علیه: أ کان أحدکم آکلا لحم أخیه بعد موته؟ قالوا: لا! قال: فإن الغیبة أکل لحمه، و هو أن تقول ما فیه، و إذا قلت ما لیس فیه فهو البهت لیست بغیبة فکرهتموه أی فقد کرهتموه، فلا تفعلوه. و من قرأ: فکرّهتموه یقول: قد بغّض إلیکم و المعنى و اللّه أعلم- واحد، و هو بمنزلة قولک: مات الرجل و أمیت
25) «وَ لا یغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیتاً فَکَرِهْتُمُوهُ»
چرا با اینکه دو فعل اول (یغتب و یأکل) را مفرد و مضارع آورد، اما پاسخ را با تعبیر «فَکَرِهْتُمُوهُ» آورد و نفرمود: «فکرهه» یا «فتکرهونه»؟
الف. تعبیر جمع آوردن از این باب بود که نشان دهد این یک وضعیتی است که همه از آن بدشان میآیند و برای تاکید بیشتر کلام بود؛ و آوردن تعبیر ماضی برای نشان دادن این است که این یک امر ثابت و قطعی در میان بشر است [چون فعل ماضی دلالت بر امر محقق الوقوع دارد] (المیزان، ج18، ص324[8]).
ب. ...
26) «وَ لا یغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیتاً فَکَرِهْتُمُوهُ»
در این آیه یکی از ثمرات غیبت، خوردن گوشت برادر مرده (که طبق برخی از احادیث، این تجسم باطنی عمل غیبت است؛ ر.ک: حدیث 77 و 80) را بیان کرد. در احادیث آثار دیگری نیز برای غیبت ذکر شده است؛ که به نظر میآید در یک تحلیل عمیق چهبسا بتوان بسیاری از آنها را به همین برگرداند:
آثار دنیوی و اخروی غیبت
الف. خودش بوی مردار متعفنی را خواهد گرفت [که اگر کسی باطنبین باشد متوجه این تعفن خواهد شد] (حدیث74) وگرنه در محشر همه این بوی متعفن او را متوجه میشوند (حدیث76).
ب. غیبت کردن اعمال نیکوی آدمی را نابود میکند چنان که آتش هیزم را میخورد (حدیث52)؛ و حسنات وی را به سوی کسی که غیبتش را کرده سرازیر میکند ویا سیئات وی را به حساب او میگذارند (حدیث81)
ج. بهشت بر او حرام میشود (حدیث82) به نحوی که شخص غیبتکننده، اگر توبه کند، آخرین کسی است که داخل بهشت میشود ، و اگر توبه نکرد، نخستین کسی خواهد بود که داخل آتش شود (حدیث52)
د. غیبت در [نابود کردن] دین یک مسلمان، از بیماری خوره در درون او زودتر کارگر میشود (حدیث55) و اساسا به خرابی دین انسان منجر میشود (حدیث72).
ه. اگر قصد و انگیزهاش از غیبت کردن، بدخواهی برای او و از بین بردن آبرویش باشد تا وی از چشم مردم بیفتد، خداوند او را از ولایت خویش به سوی ولایت شیطان بیرون کند ولی شیطان هم او را نپذیرد!
و. دیگران هم پشت سر او بدگویی او را خواهند کرد؛ آن هم با اموری که چهبسا در او نباشد (حدیث73 و 76)
ز. تا چهل روز نماز و روزهاش قبول نمیشود؛ و بابت روزهاش پاداشی نخواهد داشت (حدیث 75 و 76)؛ و اساسا مانع بالا رفتن و قبولی اعمال خوب او میشود (حدیث78)
ح. خود غیبت خورشت سگان جهنمی است (حدیث72) و غیبتکننده در جهنم صورت خویش را با ناخنش میخراشد (حدیث79) و حتی جهنمیان هم از حضور وی اذیت میشوند (حدیث83).
27) «وَ لا یغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیتاً فَکَرِهْتُمُوهُ»
از شیوههای تبلیغ و تربیت، استفاده از مثال و تمثیل است؛ و به طور خاص در شیوه نهی از منکر، از تعبیرات عاطفی استفاده کنیم. (تفسیر نور، ج9، ص194).
28) «وَ لا یغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیتاً فَکَرِهْتُمُوهُ»
تشبیه غیبت به خوردن گوشت مرده در حقیقت تجسم باطن این گناه است. این مطلبی است که در احادیث گذشت (حدیث74 و 77). اما در کتب شیعه و سنی حکایات متعددی درباره اینکه پیامبر اکرم ص این حقیقت باطنی را برای عدهای از مردم نمایان کرد آمده است؛ که در آنجا به چند مورد اشاره میشود:
حکایت
الف. انس روایت کرده است که یکبار پیامبر ص دستور داد که مردم روزه بگیرند و تا ایشان اجازه ندهد کسی افطار نکند. مغرب که شد افراد یکی یکی میآمدند و از ایشان اجازه برای افطار میگرفتند. شخصی آمد و گفت دو دختر از خانوادهتان همچنان روزه ماندهاند و خجالت می کشند که نزد شما بیایند. آیا اجازه میدهید افطار کنند؟
پیامبر رو برگرداند. دوباره تکرار کرد و باز پیامبر رو برگرداند. دوباره تکرار کرد.
پیامبر ص فرمود: آن دو روزه نیستند. و چگونه روزه باشند در حالی از کل امروز مشغول خوردن گوشت مردمند. برگرد و به آنها بگو که اگر واقعا روزه گرفتهاید قی کنید.
وی برگشت و به آنها خبر داد و آن دو قی کردند و هریک تکهای خونآلود قی کرد.
وی نزد پیامبر ص برگشت و به ایشان خبر داد.
پیامبر ص فرمود: اگر این در شکمشان مانده بود آتش جهنم آن دو را میبلعید.
و در نقل دیگر چنین آمده که وقتی پیامبر از پاسخ دادن به آن مرد رویگردان شد وی رفت و دوباره برگشت و گفت: یا رسول الله! آن دو در شرف مرگ قرار گرفتهاند.
پیامبر ص فرمود: آن دو را بیاورید و فرمود قدح یا طشتی حاضر کنند. پس به یکی از آن دو فرمود: قی کن. او قی کرد و تکههای گوشت و خونی چرکین بالا آورد تا حدی که آن قدح پر شد. سپس به دومی فرمود. او نیز چنین کرد. حضرت فرمود: این دو دهان از خوردن آنچه خداوند حلال کرده بود بستند ولی به خوردن آنچه خداوند بر آنان حرام کرده بود اقدام کنند؛ آنان مشغول خوردن گوشت مردم بودند.
کشف الریبة (شهید ثانی)، ص8[9]؛ الدر المنثور، ج6، ص95 و 96[10]
ب. در منابع اهل سنت روایت شده که از ام سلمه درباره غیبت سوال شد. وی گفت که یکبار روز جمعه پیامبر ص برای نماز جمعه بیرون رفت و خانمی از همسایهها از انصار نزد وی آمده و مشغول غیبت شدند و به مردان و زنانی خندیدهاند. هنوز صحبتهایشان تمام نشده بود که پیامبر ص از نماز برگشت و وقتی صدای ایشان را شنیدند سکوت کردند. چون پیامبر ص به در منزل رسید ردایش را بر روی خود شید و فرمود: وای بر شما. بیرون بیایید و قی کنید و سپس [دهانتان را] با آب بشویید. پس ام سلمه بیرون آمد و گوشت فراوانی قی رد. پس چون فراوانی آن گوشتها را دید به یاد آورد اولین گوشتی را که خورده بود و آن را در اولین جمعهای که گذشته بود یافت. پس پیامبر ص در مورد آنچه وی قی کرده بود از او سوال کرد و او هم توضیح داد. پیامبر ص فرمود: این گوشتی است که پشت سر هم داشتی میخوردی. دیگر تو و رفیقت به این روال غیبت کردن برنگردید! و به رفیقش هم فرمود که او هم قی کند و او هم همین طور قی کرد.
الدر المنثور، ج6، ص95[11]
ج. از ابن عباس نقل شده است: دو نفر نماز ظهر و عضر را [پشت سر پیامبر ص] بجا آوردند و روزی بودند. وقتی پیامبر ص نمازش تمام شد به آن دو فرمود: وضو و نمازتان را اعاده کنید و روزه را به انتها برسانید ولی یک روز دیگر قضای آن را بجا آورید!
گفتند: چرا یا رسول الله؟
فرمود: چون غیبت فلانی را کردید.
الدر المنثور، ج6، ص96[12]
د. و سمره بن جندب از پدرش نقل کرده که یکبار رسول الله ص در ماه رمضان بر دو نفر عبور کرد که یکی مشغول حجامت دیگری بود و داشتند غیبت شخصی را میکردند. حضرت فرمود: حجامتکننده و شخص حجامت شده روزهشان را افطار کردند.
الدر المنثور، ج6، ص97[13]
29) «وَ لا یغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیتاً فَکَرِهْتُمُوهُ»
حکایاتی درباره غیبت
الف. میمون بن شاة بر حسن بصری فخر میفروخت و میگفت من کسی را دیدهام که تو ندیدهای. و داستانش این بود که میگفت: من خواب بودم که یک مردار زنگی سراغم آمد و گفت: ای بنده خدا: [از این گوشت] بخور؟
گفتم: چون غیبت فلانی را نزد تو کردند.
گفتم: به خدا سوگند درباره وی نه سخن نیی گفتم و نه سخن بدی.
گفت: لیکن غیبت را گوش کردی و رضایت دادی [= اعتراضی نکردی].
و میمون بن شاة بعد از آن جریان دیگر اجازه نمیداد کسی نزدش غیبتی بکند.
مجمع البیان، ج9، ص206[14]
ب. شخصی به ابن سیرین گفت: غیبتت را کردم. حلالم کن.
گفت: خوش ندارم چیزی را که خدا حرام کرده حلال کنم!!![15]
تبصره:
این حکایت از باب این است که غیبت کردن عادی نشود؛ وگرنه اگر کسی واقعا حلالیت بطلبد و بنایش بر این باشد دیگر غیبت کند توصیه این است که او را ببخشیم.
ج. به حسن بصری خبر دادند که فلانی غیبتت را کرده است. پس هدیهای برای او فرستاد.
وی گفت: من طلبی از تو نداشتم.
گفت: به من خبر دادند که تو حسناتت را برایم فرستادی. خواستم جبران کنم!
إرشاد القلوب (للدیلمی)، ج1، ص116[16]
د. وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحیمٌ
30) «وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِیمٌ»
تعبیر «و اتقوا الله» را میتوان عطف به «اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ» دانست (المیزان، ج18، ص325)، که در این صورت این فراز پایانی ناظر به کل آیه خواهد شد (که در تدبر39 در این باره نکاتی بیان خواهد شد)؛
اما یک تحلیل دیگر این است که عطف بر جمله محذوفی باشد که عبارت «فکرهتموه» (و فراز «وَ لا یغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یأْکُلَ لَحْمَ أَخیهِ مَیتاً فَکَرِهْتُمُوهُ») بر آن محذوف دلالت دارد. یعنی تقدیر کلام این طور بوده که: شما از خوردن گوشت برادر مردهتان کراهت دارید، پس همان طور که از آن کراهت دارید، از غیبت کردن او هم کراهت داشته باشید و تقوا پیشه کنید؛ و این سبک در قرآن شواهد دیگری هم دارد؛ مثلا در آیه «أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَک» (انشرح/1-2) کلمه «و شرحنا» در تقدیر بوده است و اصل کلام چنین بوده: آیا ما سینه تو را گشاد نکردیم. [گشاد کردیم] و بار تو را از دوش تو برداشتیم (مجمع البیان، ج9، ص206[17]).
31) «وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِیمٌ»
تعبیر «تقوا» در قرآن هم برای پیشگیری از وقوع در گناه به کار میرود و هم برای درمان گناه؛ و هر دو معنا در اینجا میتواند مصداق داشته باشد؛ بویژه بر این اساس که توبه خدا نسبت به بنده دو گونه است: «توبه قبل از توبه بنده» (که خداوند با عطف توجه خویش به بنده موجبات توبه او را فراهم میآورد) و «توبه بعد از توبه بنده» (که خداوند توبه بنده را میپذیرد). این دو معنا چنین است:
الف. تقوا به معنای اجتناب از گناهی باشد که اینها مرتکب شدهاند؛ و آنگاه این تقوا همان توصیه به توبه است که در ادامه فرمود «خداوند تواب رحیم است» و در این حالت، مقصود از توبهپذیر بودن خداوند، قبول توبه بعد از عمل است؛ یعنی حال که مرتکب این گناه شدید توبه کنید که خداوند توبهپذیر است و توبه شما را میپذیرد (المیزان، ج18، ص325).
ب. تقوا به معنای اجتناب و خودنگهداری از وقوع در گناه باشد؛ که در این صورت مقصود از تواب بودن خداوند، نه معنای اصطلاحی توبه، بلکه معنای لغوی آن خواهد بود؛ یعنی تقوا پیشه کنید و بدانید که خداوند بسیار به بندگان متقین خود با وجهه هدایتگریاش رجوع [= توبه، بازگشت] میکند و آنان را از وقوع در مهالک بازمیدارد. (المیزان، ج18، ص325[18]).
32) «وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ»
تقوا، انسان را به سوی توبه سوق میدهد. (تفسیر نور، ج9، ص194).
33) «لا یغْتَبْ ... إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِیمٌ»
در اسلام بنبست وجود ندارد، با توبه میتوان گناه گذشته را جبران کرد. (تفسیر نور، ج9، ص194).
34) «إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِیمٌ»
عذرپذیری خداوند، همراه با رحمت؛ و بلکه جلوهای از رحمت اوست (تفسیر نور، ج9، ص194).
ه. نکات ناظر به چند فراز از فرازهای فوق
35) «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ ... وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا یغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً»
همانگونه که آیهی نهم این سوره، برای امنیت و حفظ جان مردم، همهی مسلمانان را مسئول مبارزه با یاغی و تجاوزگر دانست، این آیه نیز برای حفظ آبروی مردم؛ سوءظن، تجسّس و غیبت را حرام کرده است (تفسیر نور، ج9، ص188)
36) «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا یغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیتاً فَکَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِیمٌ»
ایمان، تعهّدآور است؛ یعنی [کسی که ادعای ایمان دارد] باید از یکسری افکار و اعمال (سوءظن و تجسّس و غیبت) دوری نماید (تفسیر نور، ج9، ص189)، و در مجموع تقوا پیشه کند (تقوا یعنی خودنگهداری)، و اگر هم در جایی مرتکب گناه شد هرچه سریعتر توبه کند.
37) «لا تَجَسَّسُوا وَ لا یغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیتاً فَکَرِهْتُمُوهُ»
چون در تمثیل «خوردن گوشت برادر مرده» تعلیلی که برای «غیبت» هست عینا برای «تجسس» هم صدق میکند (و تفاوت این دو تنها در این است که غیبت اظهار عیب کسی برای دیگران ویا از راه نقل دیگران به ظهور درآوردن آن عیب است؛ ولی تجسس درصدد عیب دیگران برآمدن از طریق بررسی احوال و آثار شخص است)، بعید نیست که این جمله تعلیلی برای هر دو مطلب (غیبت و تجسس) باشد (المیزان، ج18، ص325[19]).
38) «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا یغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیتاً فَکَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِیمٌ»
ترتیب اینها (ابتدا اجتناب از ظن سپس نهی از تجسس سپس نهی از غیبت و نهایتا توصیه به تقوا و توبه) و تفاوتی که در این تعابیر هست (در خصوص ظن و گمان، هرگونه ظنی را نهی نکرد -به پرهیز از کثیری از ظن توصیه کرد و برخی از ظنون را گناه خواند-، در مورد تجسس به طور مطلق نهی کرد؛ و در مورد غیبت، نهتنها به طور مطلق نهی کرد بلکه با تمثیل خوردن از گوشت برادر مرده، شدت این نهی را بسیار تقویت نمود؛ و در پایان توصیه به تقوا را باز مطلق آورد) حاوی چه نکاتی میتواند باشد؟
الف. برای جلوگیری از غیبت باید زمینههای غیبت را مسدود کرد. راه ورود به غیبت، اوّل سوء ظن و سپس پیگیری و تجسّس است، لذا قرآن به همان ترتیب نهی کرده است (تفسیر نور، ج9، ص189).
ب. به نظر میرسد اینها به ترتیب زمینهساز همدیگرند؛ یعنی سوء ظن بسیاری از اوقات زمینه آن میشود که انسان اقدام به تجسس نماید؛و تجسس و دانستن عیوب دیگران، انسان را به برملا کردن آن عیوب سوق میدهد. از این رو، نهیها پشت هم معنای خاصی دارند. گویی میفرماید: در مورد مومنان مبتنی بر گمانهزنی چیزی نگویید؛ و بعدش هم این طور نباشد که به بهانه اینکه میخواهیم از گمان دربیاییم و یقین کنیم به تجسس اقدام کنید؛ و اگر هم به هر طریقی (ولو بدون تجسس) بر عیبی از عیوب آنان مطلع شدید آن را افشا نکنید. به تعبیر دیگر، اول از سخن گفتن بدون علم نهی کرد؛ سپس از دنبال کردن و طلب علم در این زمینهها و در مرحله آخر هم از بیان آنچه در این زمینهها بدان علم پیدا کردیم (مفاتیح الغیب، ج28، ص111[20])؛ و چیزی که موجب میشود انسان بر همه اینها فایق آید تقوا و خودنگهداری است؛ که توبهپذیر بودن خدا هم مواردی که از این خودمراقبتی دررفت جبران میکند.
ج. هرچه جلو میرویم قبح عمل بیشتر میشود:
خود گمان به خودی خود بد نیست، بویژه که اساس گمانها خود بر دو نوعند: حسن ظن و سوء ظن؛ و حسن ظن در بسیاری از موارد پسندیده است؛ اما در مجموع تکیه بر حدس و گمان خوب نیست (تفصیل بحث در تدبر 3 گذشت).
اما تجسس از اموری است که اصل بر بد بودن آن است، اما بدیش بیشتر جنبه شخصی دارد؛ یعنی تجسس صرفا سوءظن و بیاعتمادی انسان به دیگران را تقویت میکند و اگر کسی صرفا تجسس کند ولی افشا نکند آثار اجتماعی چندانی بر کارش مترتب نیست.
اما غیبت نهتنها اصل بر بد بودنش است، بلکه آثار اجتماعی بسیار بد و مخربی هم دارد.
د. ظن یک عمل غالبا غیرارادی است؛ و نهی از ظن، در واقع نهی از ترتب آثار بر ظن است (حدیث5)؛ اما تجسس و غیبت هردو اعمالی ارادی هستند و لذا بد بودنشان بیش از ظن است. در میان این دو نیز، تجسس در بسیاری از اوقات از خصلتهای عادیای همچون کنجکاوی و ... ریشه میگیرد؛ اما انگیزههایی که موجب صدور غیبت میشود بسیار پیچیدهتر از انگیزههای تجسس میباشند و ناشی از رذایل متعددی در عمق وجود آدمی است (تدبر18).
ه. ...
39) «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ ... وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ ... وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ؛ یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ ... وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا یغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً ... وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِیمٌ»
در تدبر 30 بیان شد که برداشت اولیه از این آیه این است که توصیه به تقوا ناظر به فراز آخر باشد (مجمع البیان، ج9، ص206[21])؛ اما این تنها برداشت ممکن نیست، بلکه توصیه به تقوا در این آیه میتواند ناظر به تمام فرازهای آیه، و حتی آیه قبل باشد؛ اگر چنین باشد، آنگاه:
نهتنها:
پرهیز از ظن و بدگمانی به این و آن، و
پرهیز از تجسس کردن در کارهای دیگران، و
پرهیز از غیبت کردن،
بلکه:
پرهیز از مسخره کردن، و
پرهیز از عیبجویی، و
پرهیز از همدیگر را با القاب زشت صدا کردن،
همگی از مصادیق تقواورزیدن است؛ و اگر کسی خلاف آن مرتکب شد باید توبه کند.
تاملی با خویش
آیا ما تقوا را صرفا جانماز آب کشیدن میدانیم یا اموری همچون مسخره کردن، عیبجویی، لقب زشت گذاشتن، بدگمانی و تجسس و غیبت را هم در زمره بیتقوایی میشمریم؟
چقدر در مقام تشخیص تقوا در دیگران این ضوابط را جدی می گیریم؟!
در مورد خودمان چطور: تقوا یعنی مراقبت از خویش در پیشگاه الهی،
چه اندازه مراقبت میکنیم که سخنمان طوری نباشد که کسی را برنجاند؟!
چقدر حواسمان هست که به دیگران بدگمان نشویم؟!
اگر بدگمان شدیم تجسس نکنیم؟!
و اگر هم احیانا از عیب کسی مطلع شدیم آن را نزد دیگران مطرح نکنیم؟!
آیا واقعا ما اهل تقوا هستیم؟! و آیا نمیخواهیم از این رویهای که داشتهایم (چه در مقام قضاوت درباره دیگران، و چه در مورد خود) توبه کنیم؟!
[1] . ثم ضرب سبحانه للغیبة مثلا فقال «أَ یحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیتاً» و تأویله إن ذکرک بالسوء من لم یحضرک بمنزلة أن تأکل لحمه و هو میت لا یحس بذلک عن الزجاج.
[2] . و أمّا قید کونه میتا: فانّ الغائب لا اختیار و لا اطّلاع له حتّی یتمکّن عن الدفاع، فالحکم علیه حکم غیابی من دون تحقیق، و هو فی ذلک المقام کالمیت الّذی لا یمکنه دفع الظلم عن نفسه.
[3] . و بالجملة محصله أن اغتیاب المؤمن بمنزلة أن یأکل الإنسان لحم أخیه حال کونه میتا... و إنما کان میتا لأنه لغیبته غافل لا یشعر بما یقال فیه.
[4] . فخر رازی در مفاتیح الغیب، ج28، ص 110 دو وجه دیگر هم ذکر کرده است که چون خیلی نامانوس و بعید است در متن نیاوردم:
قوله تعالى: مَیْتاً إشارة إلى دفع وهم، و هو أن یقال القول فی الوجه یؤلم فیحرم، و أما الاغتیاب فلا اطلاع علیه للمغتاب فلا یؤلم، فقال أکل لحم الأخ و هو میت أیضا لا یؤلم، و مع هذا هو فی غایة القبح لما أنه لو اطلع علیه لتألم، کما أن المیت لو أحس بأکل لحمه لآلمه، و فیه معنى: و هو أن الاغتیاب کأکل لحم الآدمی میتا، و لا یحل أکله إلا للمضطر بقدر الحاجة، و المضطر إذا وجد لحم الشاة المیتة و لحم الآدمی المیت فلا یأکل لحم الآدمی، فکذلک المغتاب أن وجد لحاجته مدفعا غیر الغیبة فلا یباح له الاغتیاب.
[5] . و لما قیل لهم أ یحب أحدکم أن یأکل لحم أخیه میتا قالوا لا فقیل «فَکَرِهْتُمُوهُ» أی فکما کرهتم ذلک فاجتنبوا ذکره بالسوء غائبا عن مجاهد
[6] . و قیل فکما کرهتم لحمه میتا فاکرهوا غیبته حیا عن الحسن فهذا هو تقدیر الکلام ...
[7] . و قال قتادة کما یمتنع أحدکم أن یأکل لحم أخیه میتا لکراهیة الطبع کذلک یجب أن یمتنع عن غیبته لکراهیة العقل و الشرع لأن دواعی العقل و الشرع أحق بالاتباع من دواعی الطبع فإن داعی الطبع أعمی و داعی العقل بصیر.
[8] . و إلی هذه الحقیقة أشار تعالی فیما ذکره من التمثیل بقوله: «أَ یحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیتاً فَکَرِهْتُمُوهُ» و قد أتی بالاستفهام الإنکاری و نسب الحب المنفی إلی أحدهم و لم یقل: بعضکم و نحو ذلک لیکون النفی أوضح استیعابا و شمولا و لذا أکده بقوله بعد: «فَکَرِهْتُمُوهُ» فنسب الکراهة إلی الجمیع و لم یقل: فکرهه...
و فی قوله: «فَکَرِهْتُمُوهُ» و لم یقل: فتکرهونه إشعار بأن الکراهة أمر ثابت محقق منکم فی أن تأکلوا إنسانا هو أخوکم و هو میت فکما أن هذا مکروه لکم فلیکن مکروها لکم اغتیاب أخیکم المؤمن بظهر الغیب فإنه فی معنی أکل أحدکم أخاه میتا.
[9] . وَ قَالَ أَنَسٌ أَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ ص النَّاسَ بِصَوْمِ یوْمٍ وَ قَالَ لَا یفْطِرَنَّ أَحَدٌ حَتَّی آذَنَ لَهُ فَصَامَ النَّاسُ حَتَّی إِذَا أَمْسَوْا جَعَلَ الرَّجُلُ یجِیءُ وَ یقُولُ: یا رَسُولَ اللَّهِ ظِلْتُ صَائِماً فَأْذَنْ لِی لِأُفْطِرَ. فَأَذِنَ لَهُ [لَا لِرَجُلٍ وَ الرَّجُل] حَتَّی جَاءَ رَجُلٌ فَقَالَ: یا رَسُولَ اللَّهِ: فَتَاتَانِ مِنْ أَهْلِکَ ظَلَّتَا صَائِمَتَینِ وَ إِنَّهُمَا تَسْتَحِیانِ أَنْ تَأْتِیانِکَ فَأْذَنْ لَهُمَا أَنْ تُفْطِرَا. فَأَعْرَضَ عَنْهُ. ثُمَّ عَاوَدَهُ فَأَعْرَضَ عَنْهُ. ثُمَّ عَاوَدَهُ فَقَالَ ص: إِنَّهُمَا لَمْ تَصُومَا وَ کَیفَ صَامَ مَنْ ظَلَّ هَذَا الْیوْمَ یأْکُلُ لُحُومَ النَّاسِ؟ اذْهَبْ مُرْهُمَا إِنْ کَانَتَا صَائِمَتَینِ أَنْ تَسْتَقْیئَا. فَرَجَعَ إِلَیهِمَا فَأَخْبَرَهُمَا. فَاسْتَقَاءَتَا فَقَاءَتْ کُلُّ وَاحِدَةٍ مِنْهُمَا عَلَقَةً مِنْ دَمٍ. فَرَجَعَ إِلَی النَّبِی ص فَأَخْبَرَهُ فَقَالَ ص: وَ الَّذِی نَفْسُ مُحَمَّدٍ ص بِیدِهِ لَوْ بَقِیتَا فِی بُطُونِهِمَا لَأَکَلَتْهُمَا النَّارُ.
وَ فِی رِوَایةٍ أَنَّهُ لَمَّا أَعْرَضَ عَنْهُ جَاءَهُ بَعْدَ ذَلِکَ وَ قَالَ: یا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّهُمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ مَاتَتَا أَوْ کَادَتَا أَنْ تَمُوتَا. فَقَالَ ص: ایتُونِی بِهِمَا فَجَاءَتَا وَ دَعَا بِعُسٍّ أَوْ قَدَحٍ. فَقَالَ لِإِحْدَاهُمَا: قِئِی فَقَاءَتْ مِنْ قَیحٍ وَ دَمٍ صَدِیدٍ حَتَّی مَلَأَتِ الْقَدَحَ؛ وَ قَالَ ص لِلْأُخْرَی: قِئِی فَقَاءَتْ کَذَلِکَ. فَقَالَ ص: إِنَّ هَاتَینِ صَامَتَا عَمَّا أَحَلَّ اللَّهُ لَهُمَا وَ أَفْطَرَتَا عَمَّا حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیهِمَا جَلَسَتْ إِحْدَاهُمَا إِلَی الْأُخْرَی فَجَعَلَتَا تَأْکُلَانِ لُحُومَ النَّاسِ.
[10] متنی که سیوطی در ص 95 نقل کرده عینا همان متن شهید ثانی در کشف الریبه است اما متن وی در ص 56 اندک تفاوتی دارد و بدین صورت است:
و أخرج ابن مردویه و البیهقی عن أنس ان النبی صلی الله علیه [و آله] و سلم أمر أن یصوموا یوما و لا یفطرن أحد حتی آذن له فصام الناس فلما أمسوا جعل الرجل یجئ إلی رسول الله صلی الله علیه [و آله] و سلم فیقول ظللت منذ الیوم صائما فاذن لی فلأفطرن فیأذن له حتی جاء رجل فقال: یا رسول الله ان فتاتین من أهلک ظلتا منذ الیوم صائمتین فاذن لهما فلیفطرا فأعرض عنه ثم أعاد علیه فقال رسول الله صلی الله علیه [و آله] و سلم ما صامتا و کیف صام من ظل یأکل لحوم الناس اذهب فمرهما ان کانتا صائمتین أن یستقیا ففعلتا فقاءت کل واحدة منهما علقة فاتی النبی صلی الله علیه [و آله] و سلم فأخبره فقال رسول الله صلی الله علیه [و آله] و سلم لو صامتا و بقی فیهما لأکلتهما النار.